# | eng | fas |
---|
1 | Saudi Arabia: Activist Reema Al Joresh Detained on Eid Day | عربستان سعودی: ریما الجریش فعال عربستانی، در روز عید بازداشت شد |
2 | Saudi activist and Twitter user, Reema Al Joresh, was briefly arrested earlier today (August 19, 2012) when she was on her way to a mosque to celebrate Eid al-Fitr, the Muslim holiday that follows Ramadan. | ریما الجریش فعال و توئیترنویس عربستانی، سحرگاه امروز 19 اوت 2012 درحالیکه برای مراسم عید فطر به مسجد میرفت دستگیر شد. |
3 | Al Joresh is an outspoken critic of Saudi interior ministry's arbitrary detentions. | الجریش یکی از منتقدان سرسخت بازداشتهای خودسرانه وزارت داخلی سعودی است. |
4 | Moreover, she is the wife of a prisoner who has been detained for eight years without a trial. | علاوه بر این او همسر شخصی است که به مدت هشت سال بدون هر محاکمهای در زندان است. |
5 | She was planning to give away 500 gifts that contain a letter to raise awareness about the issue of arbitrary detention in Saudi Arabia. | او قصد داشت 500 هدیه را همراه با نامههایی برای افزایش آگاهی مردم درباره مشکل بازداشتهای خودسرانه در عربستان سعودی پخش کند. |
6 | At 5:11 AM (Saudi time), Al Joresh tweeted [ar]: | الجریش در ساعت 5:11 صبح به وقت عربستان توئیت کرد: |
7 | Greetings, the police arrested me and my children. | سلام. پلیس من و فرزندانم را دستگیر کرد. |
8 | Photo posted by Reema Al Joresh on Twitter as she tweeted: We have been arrested [ar] | عکس توسط ریما الجریش در توئیتر منتشر شده. او نوشته است: ما دستگیر شدهایم. |
9 | | بلافاصله برچسبی در توئیتر توسط کاربران عربستانی به راه افتاد که حاکی از ناامیدی آنان بود. |
10 | Abdulaziz al-Shihri tweeted: | عبدالعزیز الشهری توئیت کرده: |
11 | “Secret police do not have either pre-Islam generosity, nor post-Islam ethics. | پلیس مخفی نه مروت دوران پیش از اسلام را دارد و نه اخلاق دوران پس از آن را. |
12 | Oh God, let us rest - like the Egyptians - by not having them.” | خدایا ما را از دست آنان راحت کن همانطور که مصریها را راحت کردهای. |
13 | Mohammad al-Ogaimi added: | محمد العجیمی اضافه میکند: |
14 | She was followed by 800 people, now they are 2100. | او پیش از این 800 دنبال کننده در توئیتر داشت که حالا تعدادشان به 2100 نفر رسیده. |
15 | With your oppression, their voice will go even further. | با ظلم شما صدای آنان از این هم فراتر خواهد رفت. |
16 | The comment refers to the number of followers Al Joresh had on Twitter. | این نظر به تعداد دنبال کنندههای الجریش در توئیتر برمیگردد. |
17 | At the time of writing this post, they have multiplied to around 3,500 and growing. | در زمان نوشتن این پست تعدادآنها 3500 نفر است و همچنان در حال افزایش است. |
18 | Screen shot showing Al Joresh's followers on Twitter | تصویری از دنبال کنندههای الجریش در توئیتر |
19 | When Reema was released, she wrote a series of tweets explaining what had happened: | ریما پس از آزادی تعدادی توئیت منتشر کرد که واقعه را شرح میداد: |
20 | At 4:30am, I headed to the Eid mosque with my gifts. | در ساعت 4:30 صبح در حال رفتن به مسجد بودیم. درحالیکه هدایا نیز همراهمان بود. |
21 | About 100 meters away from my house, a car tried to stop us and they pointed machine guns at us. | حدود صدمتری خانهام ماشینی تلاش کرد ما را متوقف کند و آنها تفنگهایشان را به سمت ما نشانه گرفتند. |
22 | My daughter Sara said to them: “You have stolen my father and now you are coming to steal us?”. | سارا دخترم به آنها گفت: “پدرم را دزدیدهاید حالا میخواهید ما را هم بدزدید؟” |
23 | They tried to silence my [other] daughter Marya, who was crying. | آنها تلاش کردند دختر دیگرم ماریا را که گریه میکرد ساکت کنند. |
24 | They got my son Mo'ath and the driver out of the car then a policeman tried to take my phone, but Mo'ath told him to keep his hands off me […] they took the gifts and […] a policeman came in the front seat and told the driver to go to the General Intelligence office in Buraidah. | پسرم مواث و راننده را به بیرون از ماشین بردند و یکی از پلیسها تلاش کرد تلفن من را بگیرد. اما مواث به آنها گفت به من دست نزنند[…] آنها هدایا را از من گرفتند و […] یک پلیس آمد به سمت صندلی جلوی ماشین و به راننده گفت برود به وزارت اطلاعات در منطقه بریده. |
25 | For an hour, they questioned me and tried to look for explosives within those boxes […] They told me to write down my confession. | آنها یک ساعت من را بازجویی کردند و هدایا را برای پیدا کردن مواد منفجره بازرسی کردند. […] بعد به من گفتند اعترافاتم را بنویسم. |